گل حسرت

مرا زیبا پرستی داده عشق و داده مستی
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم
تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم
ندارم ترسی از غم
تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم
چو او را می پرستم درکنار هر که هستم
نقش سنگم سرد و خاموشم
بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم
بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم
تو آنی خدایا که دانی خدایا
کسی که در همه وجودم بود ز یاد او نشانی
نکرده یکدم از محبت به من نگاه مهربانی
مرا زیبا پرستی داده عشق و داده مستی
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم
تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم
ندارم ترسی از غم
تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم
چو او را می پرستم درکنار هر که هستم
نقش سنگم سرد و خاموشم
بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم
بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم
بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم

عاشقانه

اگه یه نامه باشم
پر از پیامای خوب
کاشکی جوابم تو باشی
اگه یه عابر باشم
اسیر طوفان شن
کاشکی سرابم تو باشی
پر از گناهم اگر رها
شده بی خبر
کاشکی گناهم تو باشی
اگر تمام تنم
دو چشم خسته باشه
کاشکی نگاهم تو باشی
تو در من تب خوندنی تب تند و فریاد
تو اصلا تمام منی ، یه سایه ی همسفر ، یه همزاد
تولد یک صدا یه فریاد
سکوت من شیشه ای صدای تو موندنی
در من ، طلوع صدایی
تو مثل گل ساده
ای نجیب و آزاده ای
اسمت ، صدای رهایی
صدای من رفتنی
صدای ما موندنی
مثل صدای همیشه
تو مثل گل ساده ای
نجیب و آزاده ای
حرفی ، برای همیشه

دریغ

به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
 نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
 منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
 نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
 نشسته روبرویم
 کسی که رفته بر باد
کسی ک ه عاشقانه
 به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
 کسی
که وقت رفتن
 دوباره عاشقم کرد
 منو آباد کرد و
 خودش ویرون شد از درد
 بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
 با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
 سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشک

تقدیر

 آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
 پل بین دو مرگه
 مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد
 آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم
 حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود
وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار
به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه
نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم
 از گریه آینه ساختیم
 آدم خیلی حقیره
 بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه
 برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم
غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز
 عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی
امروز و با من سر کن
تولد هر قصه
یک جاده ی کوتاهه
 اول و آهر مرگه
 بودن میون راهه
 اگر چه عاجزانه
 تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم
 شاید یک روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره
 بازیچه ی تقدیره
 گل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره

خوابم یا بیدارم

خوابم یا بیدارم
 تو با منی با من
 نزدیک تر از پیرهن
باور کنم یا نه ، هرم نفس هاتو
 ایثار تن سوز
نجیب دستاتو
 خوابم یا بیدارم ؟
 لمس تنت خواب نیست
 این روشنی از توست
 بگو از آفتاب نیست
 بگو که بیدارم
 بگو که رؤیا نیست
 بگو که بعد از این
 جدایی با ما نیست
 اگه این فقط یه خوابه
 تا ابد بذار بخوابم
 بذار آفتاب شم و
تو خواب
 از تو چشم تو بتابم
 بذار اون پرنده باشم
 که با تن زخمی اسیره
 عاشق مرگه که شاید
 توی دست تو بمیره
خوابم یا بیدارم
 ای اومده از خواب
 آغوشتو وا کن
قلب منو دریاب
 برای خواب من
 ای بهترین تعبیر
 با من
مدارا کن
 ای عشق دامنگیر
 من بی تو اندوه سرد زمستونم
 پرنده ای زخمی ، اسیر بارونم
 ای مثل من عاشق
 همتای محبوب
 بمون بمون با من
 ای بهترین ، ای خوب