آشپزخونه

وقتی صبح از خونه میری
 هوای زندگی از خونه می ره
لحظه هات طولانی میشن
 چشمای ساعت ها رو خواب می گیره
من می مونم و یه برزخ
 میون انتظار تلخ خونه
 تلخی این لحظه ها رو اگه ندونی
 عکست خوب می دونه
 چه عذابی داره بی تو
 تن سنگفرشا رو شستن
 واسه گم کردن لحظه
دل به آشپزخونه بستن
 باغچه رو آب پاشی کردن
خونه رو جارو کشیدن
 میون آینه ی ظرفا
 طرح تنهایی رو دیدن
 شب که بر می گردی خونه
 دوباره خونه زندگی می گیره
 پیش بیداری ساعت
 هوای بی رمق از خونه می ره
 با رگ بی رنگ خونه
 تو باشی ، زندگی نبض همیشه ست
زندگی ، تو خونه ، بی تو
 یه ماهی توی بن بست یه شیشه ست