رو میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم
ببین چقدر حقیـــر
شده اوج بلنـــد بودنم
رو میکنم به آینه من جای آینه میشکنم
رو به خودم داد
میزنم این آینه است یا که منم
من و ما کم شدهایم خسته از هم
شدهایم
بنده خاک، خاک ناپاک خالی از معنای آدم شدهایم
رو میکنم به آینه رو
به خودم داد میزنم
ببین چقدر حقیـــر شده اوج بلنـــد بودنم
دنیا همون
بوده و هست حقارت ما و منه
وگرنه پیش کائنات زمین مثل یه ارزنه
زمین بزرگ و
باز نیست دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو میکنم راه رهایی باز
نیست
من و ما کم شدهایم خسته از هم شدهایم
بنده خاک، خاک ناپاک خالی از
معنای آدم شدهایم
دنیا کوچیکتر از اونه که ما تصور میکنیم
فقط با یک
عکس بزرگ چشمهامون رو پر میکنیم
به روز ما چی اومده من و تو خیلی کم
شدیم
پاییز چقدر سنگینی داشت که مثل ساقه خم شدیم
من و ما کم شدهایم
خسته از هم شدهایم
بنده خاک، خاک ناپاک خالی از معنای آدم شدهایم
رو
میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم
ببین چقدر حقیـــر شده اوج بلنـــــد
بودنم
رو میکنم به آینه من جای آینه میشکنم
رو به خودم داد میزنم این آینه
است یا که منم
رو میکنم به آینــــــــه
ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد
چهرهها در آینه افتاده چین
از تندباد حادثه گفتی که جان در بردهایم
اما چه
جان دربردنی دیریست که در خود مردهایم
ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را
ببین
از شرم این صدچهرهها در آینه افتاده چین
اینجا به جز درد و دروغ
همخانهای با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و
اعتقاد کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد
هجرت
سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها
گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را
ببین
از شرم این صدچهرهها در آینه افتاده چین
من با تو گریه کردهام در
سوگ همراهان خویش
آنان که عاشق ماندهاند در خانه بر پیمان خویش
ای مثل من در
خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یُمن مرگ ما این قصه میماند به
جا
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا
مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را
ببین
از شرم این صدچهرهها در آینه افتاده چین
ای مثل من در خود اسیر لیلای
من با من بمیر
تنها به یُمن مرگ ما این قصه میماند به جا
ای نازنین، ای
نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صدچهرهها در آینه افتاده چین
شبآشیان شبزده
چکاوک شکسته پر
رسیدهام به ناکجا
مرا
به خانهام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود
شکن
تو ماندهای و بغض من
از این چراغ مُردگی
از این بر آب
سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار
غمگسار نیست
مرا به خانهام ببر
که شهر، شهر یار نیست
از این چراغ
مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس
فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانهام
ببر
که شهر، شهر یار نیست
مرا به خانهام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت
نعره میزند
که شب ترانهساز نیست
مرا به خانهام ببر
که عشق در میانه
نیست
مرا به خانهام ببر
اگر چه خانه خانه نیست
از این چراغ
مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس
فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانهام ببر
که
شهر، شهر یار نیست
از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این
پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار
نیست
مرا به خانهام ببر
که شهر، شهر یار نیست
مرا به خانهام
ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند
که شب ترانهساز نیست
مرا به
خانهام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانهام ببر
اگر چه خانه خانه
نیست
از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن
و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به
خانهام ببر
که شهر، شهر یار نیست
از این چراغ مُردگی
از این بر آب
سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار
غمگسار نیست
مرا به خانهام ببر
که شهر، شهر یار نیست
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو
چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
تو یه رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم
تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی
بازی
مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه میخواهی
شدم بیگانه با هستی زخود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه میخواستی
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت
کن
شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق
تر
نمیترسم من از اقرار گذشت آب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو
چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
رو به روی من و چشمات
انتظار یه چراغه
زیر سقفی که نجیبه
فرصت بوسه چه داغه
آینه های مهربونی
تو به تو تا بی نهایت
شونه هامون جای قضه
سرامون گرم رفاقت
کاشکی چشمات مال من بود
با یه رنگ عاشقونه
بغضمو بغل بگیری
با یه چشمک ، یه بهونه
کاشکی چشمات مال من بود
کاشکی چشمات مال من بود
روبه روی من و چشمات
اتفاقی پا به ماهه
چشمای تو سهم عشقه
چشمایی که سر پناهه
بوی عطر پیرهن تو
برد هوش از عطر شب بو
به نگاه تو حسود
چشمای قشنگ آهو
کاشکی چشمات مال من بود
با یه رنگ عاشقونه
بغضمو بغل بگیری
با یه چشمک ، یه بهونه
کاشکی چشمات مال من بود
کاشکی چشمات مال من بود
سمت و سوی وسعت تو
سمت و سوی آسمونه
حرف بارون با تنت نیست
حرف تو رنگین کمونه
داشتن تو یه قراره
بین قلب من و دریا
شور شعر و شوق شعری
دیدنت وقت تماشا
کاشکی چشمات
مال من بود
با یه رنگ عاشقونه
بغضمو بغل بگیری
با یه چشمک ، یه بهونه
کاشکی چشمات مال من بود
کاشکی چشمات مال من بود