خوابم یا بیدارم

خوابم یا بیدارم
 تو با منی با من
 نزدیک تر از پیرهن
باور کنم یا نه ، هرم نفس هاتو
 ایثار تن سوز
نجیب دستاتو
 خوابم یا بیدارم ؟
 لمس تنت خواب نیست
 این روشنی از توست
 بگو از آفتاب نیست
 بگو که بیدارم
 بگو که رؤیا نیست
 بگو که بعد از این
 جدایی با ما نیست
 اگه این فقط یه خوابه
 تا ابد بذار بخوابم
 بذار آفتاب شم و
تو خواب
 از تو چشم تو بتابم
 بذار اون پرنده باشم
 که با تن زخمی اسیره
 عاشق مرگه که شاید
 توی دست تو بمیره
خوابم یا بیدارم
 ای اومده از خواب
 آغوشتو وا کن
قلب منو دریاب
 برای خواب من
 ای بهترین تعبیر
 با من
مدارا کن
 ای عشق دامنگیر
 من بی تو اندوه سرد زمستونم
 پرنده ای زخمی ، اسیر بارونم
 ای مثل من عاشق
 همتای محبوب
 بمون بمون با من
 ای بهترین ، ای خوب

آشتی

قهر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا
شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما
طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
 چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
ناز ترا میکشم به دیده منت
سر به رهت مینهم به عجز و تمنا
از تو به یک حرف ناروا نکشم دست
 وز سر راه تو دلربا نکشم پا
عاشق زیباییم اسیر محبت
هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
تنها تنها به عشق روی تو تنها
بوی بهار است و روز عشق و جوانی
 وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا
 خنده گل راببین به چهره گلزار
آتش می را ببین به دامن مینا
ساقی من جام من شراب من امروز
نوبت عشق است و عیش و نوبت صحرا
آه چه زیباست از تو جام گرفتن
وزلب گرم تو بوسه های گوارا
لب به لب جام و سر به سینه ساقی
آه که جان میدهد به شاعر شیدا
از تو شنیدن ترانه های دل انگیز
با تو نشستن بهار را به تماشا
فردا فردا مگو که من نفروشم
عشرت امروز را به حسرت فردا
بس کن ز بی وفایی بس کن
بازآ بازآ به مهربانی بازآ
شاید با این سرودهای دلاویز
باردگر در دل تو گرم کنم جا
باشد کز یک نوازش تو دل من
 گردد امروز چون شکوفه شکوفا

ناقوس نیلوفر

کودک زیبای زرین موی صبح
شیر می نوشد ز پستان سحر
تا نگین ماه را آرد به چنگ
میکشد از سینه گهواره سر
شعله رنگین کمان آفتاب
در غبار ابرها افتاده است
کودک بازی پرست زندگی
دل بدین رویای رنگین داده است
باغ را غوغای گنجشکان مست
نرم نرمک برمی انگیزد زخواب
نالد مست از باده باران شب
می سپارد تن به دست آفتاب
کودک همسایه خندان روی بام
دختران لاله خندان روی دشت
جوجگان کبک خندان روی کوه
کودک من لخته ای خون روی تشت
باد عطر غم پراکنده و گذشت
 مرغ بوی خون شنید و پر گرفت
آسمان و کوه و باغ و دشت را
نعره ناقوس نیلوفر گرفت
روح من از درد چون ابر بهار
عقده های اشک حسرت باز کرد
روح او چون آرزوهای محال
روی بال ابرها پرواز کرد

زهر شیرین

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
 به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت
 نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است اما نوشداروست
 چه غم دارم که این زهر تب آلود
 تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که هنگام درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی است
وگر عمرم به ناکامی سرآید
ترا دارم که مرگم زندگی است

 

باغ

بهار میرسد اما ز گل نشانش نیست
نسیم رقص گل آویز گل فشانش نیست
دلم به گریه خونین ابر میسوزد
که باغ خنده به گلبرگ ارغوانش نیست
چنین بهشت کلاغان و بلبلان خاموش
بهار نیست به باغی که باغبانش نیست
چه دل گرفته هوایی چه پا فشرده شبی
که یک ستاره لرزان در آسمانش نیست
کبوتری که در این آسمان گشاید بال
دگر امید رسیدن به آشیانش نیست
ستاره نیز به تنهاییش گمان نبرد
کسی که همنفسش هست و همزبانش نیست
جهان به جان من آنگونه سرد مهری کرد
که در بهار و خزان کار با جهانش نیست
ز یک ترانه به خود رنگ جاودان نزند
دلی که چون دل من رنج جاودانش نیست