نازنین

ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره‌ها در آینه افتاده چین
از تندباد حادثه گفتی که جان در برده‌ایم
اما چه جان دربردنی دیریست که در خود مرده‌ایم

ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صدچهره‌ها در آینه افتاده چین

اینجا به جز درد و دروغ همخانه‌ای با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت

ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صدچهره‌ها در آینه افتاده چین

من با تو گریه کرده‌ام در سوگ همراهان خویش
آنان که عاشق مانده‌اند در خانه بر پیمان خویش
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یُمن مرگ ما این قصه می‌ماند به جا
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت

ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صدچهره‌ها در آینه افتاده چین
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یُمن مرگ ما این قصه می‌ماند به جا

ای نازنین، ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صدچهره‌ها در آینه افتاده چین

مرا به خانه ام ببر

شب‌آشیان شب‌زده
چکاوک شکسته پر
رسیده‌ام به ناکجا
مرا به خانه‌ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده‌ای و بغض من

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست

مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند
که شب ترانه‌ساز نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه‌ام ببر
اگر چه خانه خانه نیست

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست

مرا به خانه‌ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند
که شب ترانه‌ساز نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه‌ام ببر
اگر چه خانه خانه نیست

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست