میدونی ، گاهی اوقات ، توی بعضی شرایط ، یه بُغض سنگین راه گلومو می بنده ...

تو اون لحظه دلم میخواد منفجر بشم ... آره ، منفجر بشم و مشکلاتم رو به همه بگم ، بگم که دارم چه دردی رو تحمل میکنم و روحم زیر این فشار داره داغون میشه ..........

اما میدونی ، همون موقع به خودم میگم  : که چی؟ برای چی باید مشکلاتم رو به دیگران بگم ؟؟؟؟ ... بگم که چشماشون پُر از اشک بشه و دلشون برام بسوزه و بگن :”آخی ... بیچاره چه دردی رو داره تحمل میکنه !!!!!!!! نه ...هرگز ! این دلسوزیا .. این ترحم ها ، حالمو بهم میزنه ! برای همین تا حالا تحمل کردم و دم نزدم ،....

میدونم تو هم مثل منی  ...ولی ، میدونی تفاوت من و تو چیه؟؟؟!! اینه که تو وقتی اون بُغض تا گلوت میاد و میخواد بترکه ، تو این اجازه رو بهش نمیدی ، آره ، تو این اراده رو داری که اجازه ندی این بُغض بترکه...ولی من ، من این اراده رو ندارم ، من اجازه میدم بُغضم بترکه و اشکام بریزه رو گونه هام ... به خیال خودم آروم میشم ، اما انگار بدتر میشه !! ...

برای همینه که حالا سعی میکنم گریه هم نکنم ، بشم یه سنگ که به هیچی توجه نداره ، یعنی توی این دوره زمونه باید یه سنگ بود تا باقی موند ، یه سنگ خارا ....

اما ، فکر که میکنم ، میبینم حتی سنگ بودن هم ارادهء قوی می خواد!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد