دل بریدم از تمام زندگی
در تو گم گشتم به نام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
نوشدارویم بمال ، تلخی نکن
تا ننوشم زهر جام زندگی
معنی هر دل بریدن مرگ بود
تو نبودی التیام زندگی
با تولد رنج ما آغاز شد
رنج افتادن به دام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
کند شد شمشیر جانم کهنه شد
بس که ماندم در نیام زندگی
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پراکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به جامم
دل سوخت ، تن سوخت ، ماندم من و نامم
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پراکنده ی رندان جهانم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و حاضر به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم ، عاشق این کهنه قمارم
من در به در عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
سرگرم قماریم من و او ، بر سر جانم
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
رو میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم
ببین چقدر حقیـــر شده اوج بلنـــد بودنم
رو میکنم به آینه من جای آینه میشکنم
رو به خودم داد میزنم این آینه است یا که منم
من و ما کم شدهایم خسته از هم شدهایم
بنده خاک، خاک ناپاک خالی از معنای آدم شدهایم
رو میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم
ببین چقدر حقیـــر شده اوج بلنـــد بودنم
دنیا همون بوده و هست حقارت ما و منه
وگرنه پیش کائنات زمین مثل یه ارزنه
زمین بزرگ و باز نیست دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو میکنم راه رهایی باز نیست
من و ما کم شدهایم خسته از هم شدهایم
بنده خاک، خاک ناپاک خالی از معنای آدم شدهایم
دنیا کوچیکتر از اونه که ما تصور میکنیم
فقط با یک عکس بزرگ چشمهامون رو پر میکنیم
به روز ما چی اومده من و تو خیلی کم شدیم
پاییز چقدر سنگینی داشت که مثل ساقه خم شدیم
من و ما کم شدهایم خسته از هم شدهایم
بنده خاک، خاک ناپاک خالی از معنای آدم شدهایم
رو میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم
ببین چقدر حقیـــر شده اوج بلنـــــد بودنم
رو میکنم به آینه من جای آینه میشکنم
رو به خودم داد میزنم این آینه است یا که منم
رو میکنم به آینــــــــه