خانه عناوین مطالب تماس با من

اشعار و نوشته های ناب

اشعار و نوشته های ناب

درباره من

www.facebook.com/asgharakbarpour1360 ادامه...

دسته‌ها

  • اشعار فریدون مشیری 15
  • اشعار ایرج جنتی عطایی 5
  • اشعار احمد شاملو 4
  • اشعار نادر نادرپور 3
  • اشعار سهراب سپهری 3
  • نوشته هایی از دکتر شریعتی 4
  • اشعار اردلان سرفراز 8
  • متن ترانه های ستار 23
  • متن ترانه های داریوش اقبالی 22

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • عروسک
  • زنگ حساب
  • جنگل
  • مهمان ناخوانده
  • نجات
  • شازده خانوم
  • شهبانو
  • گل حسرت
  • عاشقانه
  • دریغ
  • تقدیر
  • خوابم یا بیدارم
  • خاتون
  • آشپزخونه
  • تنهای منظره

بایگانی

  • مهر 1391 2
  • شهریور 1391 28
  • مرداد 1391 28
  • تیر 1391 18
  • خرداد 1391 8
  • اردیبهشت 1391 3
  • فروردین 1391 3

تقویم

مهر 1391
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30

جستجو


آمار : 375474 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • مرا به خانه ام ببر جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 20:03
    شب‌آشیان شب‌زده چکاوک شکسته پر رسیده‌ام به ناکجا مرا به خانه‌ام ببر کسی به یاد عشق نیست کسی به فکر ما شدن از آن تبار خود شکن تو مانده‌ای و بغض من از این چراغ مُردگی از این بر آب سوختن از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست مرا به خانه‌ام ببر که شهر، شهر یار نیست از این چراغ مُردگی...
  • سلام جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 20:00
    Normal 0 سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست تو یه رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی...
  • چشمات جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 19:59
    Normal 0 رو به روی من و چشمات انتظار یه چراغه زیر سقفی که نجیبه فرصت بوسه چه داغه آینه های مهربونی تو به تو تا بی نهایت شونه هامون جای قضه سرامون گرم رفاقت کاشکی چشمات مال من بود با یه رنگ عاشقونه بغضمو بغل بگیری با یه چشمک ، یه بهونه کاشکی چشمات مال من بود کاشکی چشمات مال من بود روبه روی من و چشمات اتفاقی پا به ماهه...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 19:58
    Normal 0 کسی برای من وتو دلش نسوخت دستامون از هم جدا دستای سرد کسی برای آخر قصه ما واسه مرگ عشقمون گریه نکرد اشک عاشق دیدنی نیست همه حرفا گفتنی نیست رفتی اما عشقت هرگز دیگه از یاد رفتنی نیست اشک عاشق دیدنی نیست همه حرفا گفتنی نیست رفتی اما عشقت هرگز دیگه از یاد رفتنی نیست کسی برای من وتو دلش نسوخت دستامون از هم جدا...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 17:01
    اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !
  • [ بدون عنوان ] جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 16:59
    وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم. و چه سخت است. تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است، مثل تنها مردن !
  • سوغاتی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 16:53
    وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد تا وقتی که در وا میشه لحظه ی دیدن می رسه هر چی که جاده س رو زمین به سینه ی من می رسه ، آه ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم به هر چی می خوام می رسم وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 11:59
    Normal 0 کسی باور نخواهد کرد اما من به چشم خویش می بینم که مردی پیش چشم خلق بی فریاد می میرد نه بیمار است نه بردار است نه در قلبش فرو تابیده شمشیری نه تا پر در میان سینه اش تیری کسی را نیست بر این مرگ بی فریاد تدبیری لبش خندان و دستش گرم، نگاهش شاد تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزاد اما من به چشم خویش می بینم به...
  • مرغ دریا شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 21:10
    خوابید آفتاب و جهان خوابید از برج ِ فار، مرغک ِ دریا، باز چون مادری به مرگ ِ پسر، نالید. گرید به زیر ِ چادر ِ شب، خسته دریا به مرگ ِ بخت ِ من، آهسته. سر کرده باد ِ سرد، شب آرام است. از تیره آب ـ در افق ِ تاریک ـ با قارقار ِ وحشی ِ اردکها آهنگ ِ شب به گوش ِ من آید; لیک در ظلمت ِ عبوس ِ لطیف ِ شب من در پی ِ نوای گُمی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 21:04
    سفر نخستین با خود شبی به سیر و سفر رفتم با سایه ام به گشت وگذر رفتم با سایه گفتگوی من آن شب ادامه داشت شب با پیاله های پیاپی پایان نمی گرفت هر جام جام خاطره ای بود در دل هزار پرسش و بر لب سکوت تلخ رفتیم رود را به تماشا که او تشست با اولین ستاره شب آغاز گشته بود با اولین پیاله شب ما شب ما را به سوی صبح سوی سپیده سحری...
  • آفتابی شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 20:57
    صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟ لباس لحظه ها پاک است میان آفتاب هشتم دی ماه طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز چه میخواهیم ؟ بخار فصل گرد واژه های ماست دهان گلخانه فکر است سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند ترا در قریههای دور مرغانی به هم تبریک می گویند چرا مردم نمی...
  • شکایت شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 20:51
    این روزا که شهر عشق خالی ترین شهر خداس خنجر نامردمی حتی تو دست سایه هاس وقتی که عاطفه رو می شه به آسونی خرید معنی کلام عشق خالی تر از باد هواس اما من که آخرین عاشق دنیام ماهی مونده به خاک و اهل دریام از همه دنیا برام یه چشمه مونده چشمه ای به قیمت همه نفس هام از همینه که همه عمرمو مدیون تو ام تویی که عزیزتر از عمر...
  • زندگی شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 20:48
    دل بریدم از تمام زندگی در تو گم گشتم به نام زندگی با تو بودن شد برایم هر نفس معنی ناب کلام زندگی موج خواهش های تو اما کشید عاقبت ما را به کام زندگی به نام زندگانی حرامم شد جوانی به نام زندگانی حرامم شد جوانی نوشدارویم بمال ، تلخی نکن تا ننوشم زهر جام زندگی معنی هر دل بریدن مرگ بود تو نبودی التیام زندگی با تولد رنج ما...
  • دلسوخته شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 20:46
    دلسوخته تر از همه ی سوختگانم از جمع پراکنده ی رندان جهانم در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا عشق است قمار من و بازیگر آنم با آنکه همه باخته در بازی عشقند بازنده ترین است در این جمع نشانم ای عشق از تو زهر است به جامم دل سوخت ، تن سوخت ، ماندم من و نامم دلسوخته تر از همه ی سوختگانم از جمع پراکنده ی رندان جهانم عمری ست که می...
  • پوست شیر شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 20:43
    قلب تو ، قلب پرنده پوستت اما ، پوست شیر زندون تنو رها کن ای پرنده پر بگیر اونور جنگل تن سبز پشت دشت سر به دامن اونور روزای تاریک پشت نیم شبای روشن برای باور بودن جایی شاید باشه شاید برای لمس تن عشق کسی باید باشه باید که سر خستگی هاتو به روی سینه بگیره برای دلواپسی هات واسه سادگیت بمیره حرف تنهایی ، قدیمی اما تلخ و...
  • طلوعی از مغرب شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 20:37
    در سرزمین من بعد از طلوع خون ، خبر از آفتاب نیست مهتاب سرخی از افق مشرق بر چهره های سوخته می تابد وز آفتاب گمشده تقلید می کند اما هنوز ، در پس آن قله ی سپید خورشید در شمایل سیمرغ زنده است یک روز ، ناگهان می بینمش که سایه فکندست بر سرم اکنون درین دیار مسیحایی بر آستان غربت خود ایستاده ام شب ، بر فراز برج کلیساها تک تک...
  • آینه سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 23:10
    رو می‌کنم به آینه رو به خودم داد می‌زنم ببین چقدر حقیـــر شده اوج بلنـــد بودنم رو می‌کنم به آینه من جای آینه می‌شکنم رو به خودم داد می‌زنم این آینه است یا که منم من و ما کم شده‌ایم خسته از هم شده‌ایم بنده خاک، خاک ناپاک خالی از معنای آدم شده‌ایم رو می‌کنم به آینه رو به خودم داد می‌زنم ببین چقدر حقیـــر شده اوج...
  • عشق من عاشقم باش سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 22:42
    تو غربتی که سرده تمام روز و شب‌هاش غریبه از من و ما عشق من عاشقم باش عشق من عاشقم باش که تن به شب نبازم با غربت من بساز تا با خودم بسازم عشق من عاشقم باش، عشق من عاشقم باش تو خواب عاشق‌ها رو تعبیر تازه کردی کهنه حدیث عشق رو تفسیر تازه کردی گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن قلبم رو عادت...
  • جشن دلتنگی سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 22:40
    شبِ آغاز هجرت تو شبِ در خود شکستنم بود شبِ بی‌رحم رفتن تو شبِ از پا نشستنم بود شبِ بی تو شبِ بی من شبِ دل‌مرده‌های تنها بود شبِ رفتن شبِ مردن شبِ دل کندن من از ما بود واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود با طلوع عشق من و تو هم زمین هم ستاره بد بود از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود چه مؤمنانه از خود گذشتم...
  • خدایا کفر نمی گویم دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 00:03
    خدایا کفر نمی‌گویم، پریشانم، چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟ ! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی . خداوندا ! اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای ‌تکه نانی ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌ و شب آهسته و خسته تهی‌ دست و زبان بسته به سوی ‌خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می‌گویی نمی‌گویی؟ ! خداوندا !...
  • آخرین جرعه جام یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 23:40
    همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری نه به ابر نه به آب نه به برگ مه به این آبی آرام بلند نه به این خلوت...
  • تقدیر جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 13:17
    آزرده از آنم که مرا زندگی آموخت آزرده تر از آنکه مرا توش و توان داد سوداگر پیری که فروشنده ی هستی است کالای بدش را به من ، افسوس ، گران داد گفتم که زبان درکشم و دیده ببندم دیدم که دریغا ! نه مرا تاب درنگ است وه کز پی آن سوز نهان در رگ و خونم خشمی است که دیوانه تر از خشم پلنگ است خشمی است که در خنده ی من ، در سخن من...
  • جادوی سکوت جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 13:10
    من سکوت خویش را گم کرده ام . لاجرم در این هیاهو گم شدم . من که خود افسانه میپرداختم , عاقبت افسانه مردم شدم ! ای سکوت ای مادر فریادها ! ساز جانم از تو پر آوازه بود . تا در آغوش تو راهی داشتم , چون شراب کهنه شعرم تازه بود . در پناهت برگ و بار من شکفت , تو مرا بردی به شهر یادها , من ندیدم خوشتر از جادوی تو , ای سکوت ای...
  • خفقان جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 13:07
    مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم ای با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم آه می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من به فریاد همانند کسی که نیازی به تنفس...
  • زندانی جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 23:16
    شعری از استاد احمد شاملو در این جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ئی کشته است . از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است...
  • یار دبستانی من جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 23:08
    یار دبستانی من با من و همراه منی چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب بد اگه بد مرده دلای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه یار دبستانی من با من و...
  • سرنوشت جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 22:57
    جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! ا فسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 22:49
    میدونی ، گاهی اوقات ، توی بعضی شرایط ، یه بُغض سنگین راه گلومو می بنده ... تو اون لحظه دلم میخواد منفجر بشم ... آره ، منفجر بشم و مشکلاتم رو به همه بگم ، بگم که دارم چه دردی رو تحمل میکنم و روحم زیر این فشار داره داغون میشه .......... اما میدونی ، همون موقع به خودم میگم : که چی؟ برای چی باید مشکلاتم رو به دیگران بگم...
  • اشکی در گذرگاه تاریخ شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 20:04
    اشکی در گذرگاه تاریخ از همان روزی که دست حضرت ِ « قابیل » گشت آلوده به خون حضرت ِ « هابیل » از همان روزی که فرزندان ِ « آدم » صدر پیغام‌آورانِ حضرتِ باریتعالی زهر تلخ دشمنی در خون ‌ شان جوشید آدمیت مرد ه بود گرچه آدم زنده بود . از همان روزی که « یوسف » را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون « دیوار...
  • ای جوان دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 19:13
    ای جوان تو می‌دانی و همه می‌دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، از بر انگیختن موج شعفی در دل من عاجز است. تو می‌دانی و همه میدانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو، و رنج بردن بپای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است! از شادی توست که من در دل میخندم ، از امید رهائی توست که...
  • 90
  • 1
  • 2
  • صفحه 3