تقدیر

 آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
 پل بین دو مرگه
 مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد
 آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم
 حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود
وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار
به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه
نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم
 از گریه آینه ساختیم
 آدم خیلی حقیره
 بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه
 برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم
غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز
 عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی
امروز و با من سر کن
تولد هر قصه
یک جاده ی کوتاهه
 اول و آهر مرگه
 بودن میون راهه
 اگر چه عاجزانه
 تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم
 شاید یک روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره
 بازیچه ی تقدیره
 گل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره

خوابم یا بیدارم

خوابم یا بیدارم
 تو با منی با من
 نزدیک تر از پیرهن
باور کنم یا نه ، هرم نفس هاتو
 ایثار تن سوز
نجیب دستاتو
 خوابم یا بیدارم ؟
 لمس تنت خواب نیست
 این روشنی از توست
 بگو از آفتاب نیست
 بگو که بیدارم
 بگو که رؤیا نیست
 بگو که بعد از این
 جدایی با ما نیست
 اگه این فقط یه خوابه
 تا ابد بذار بخوابم
 بذار آفتاب شم و
تو خواب
 از تو چشم تو بتابم
 بذار اون پرنده باشم
 که با تن زخمی اسیره
 عاشق مرگه که شاید
 توی دست تو بمیره
خوابم یا بیدارم
 ای اومده از خواب
 آغوشتو وا کن
قلب منو دریاب
 برای خواب من
 ای بهترین تعبیر
 با من
مدارا کن
 ای عشق دامنگیر
 من بی تو اندوه سرد زمستونم
 پرنده ای زخمی ، اسیر بارونم
 ای مثل من عاشق
 همتای محبوب
 بمون بمون با من
 ای بهترین ، ای خوب

خاتون

کدوم شاعر ، کدوم عاشق ، کدوم مرذ
 تو رو دید و به یاد من نیفتاد
 به یاد هق هق بی وقفه ی من
 توی آغوش معصومانه ی باد
 تو اسمت معنی ایثار آبه
 برای خاک داغ خستگی ها
 تو معنای پناه آخرینی
 واسه این زخمی دلبستگی ها
 نجیب و با شکوه و حیرت آور
 تو خاتون تمام قصه هایی
 تو بانوی ترانه هامی اما
 مثل شکستن من بی صدایی
 تو باور می کنی اندوه ماه رو
 تو می فهمی سکوت بیشه ها رو
 هجوم تند رگبار تگرگی
 که می شناسی غرور شیشه ها رو
تو معصومی مثل تنهایی من
 شریک غصه های شبنم و نور
 تو تنهایی مثل معصومی من
 رفیق قله های پاک و مغرور
 ببین ، من آخرین برگ درختم
 درخت زخمی از تیغ زمستون
منو راحت کن از تنهایی من
 منو پاکیزه کن با غسل بارون
 تو تنها حادثه ، تنها امیدی
 برای قلب من ، این قلب مسموم
 ردای روشن آمرزشی تو
 برای این تن محکوم محکوم
 نجیب و با شکوه و حیرت آور
 تو خاتون تمام قصه هایی
 تو بانوی ترانه هامی ، اما
 مثل شکستن من بی صدایی

آشپزخونه

وقتی صبح از خونه میری
 هوای زندگی از خونه می ره
لحظه هات طولانی میشن
 چشمای ساعت ها رو خواب می گیره
من می مونم و یه برزخ
 میون انتظار تلخ خونه
 تلخی این لحظه ها رو اگه ندونی
 عکست خوب می دونه
 چه عذابی داره بی تو
 تن سنگفرشا رو شستن
 واسه گم کردن لحظه
دل به آشپزخونه بستن
 باغچه رو آب پاشی کردن
خونه رو جارو کشیدن
 میون آینه ی ظرفا
 طرح تنهایی رو دیدن
 شب که بر می گردی خونه
 دوباره خونه زندگی می گیره
 پیش بیداری ساعت
 هوای بی رمق از خونه می ره
 با رگ بی رنگ خونه
 تو باشی ، زندگی نبض همیشه ست
زندگی ، تو خونه ، بی تو
 یه ماهی توی بن بست یه شیشه ست

تنهای منظره

اج های زیادی بلند
 زاغ های زیادی سیاه
آسمان به اندازه آبی
سنگچین ها تماشا تجرد
 کوچه باغ فرارفته تا هیچ
 ناودان مزین به
گنجشک
آفتاب صریح
خاک خشنود
 چشم تا کار می کرد
 هوش پاییز بود
 ای عجیب قشنگ
با نگاهی پر از لفظ مرطوب
مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ
چشم هایی شبیه حیای مشبک
پلک های مردد
مثل انگشت های پریشان خواب مسافر
 زیر بیداری بیدهای لب رود
انس
مثل یک مشت خاکستر محرمانه
روی گرمای ادراک پاشیده
فکر
آهسته بود
 آرزو دور بود
 مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند
در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد
یک دهان مشجر
 از سفرهای خوب
حرف خواهد زد ؟